آموزههای مولانا، مبنایی برای تغییر انسانِ امروز
به بهانۀ هشتم مهر، روز بزرگداشتِ مولوی؛ عارف قرن هفتم هجری با «اسماعیل امینی»، مدرس دانشگاه و پژوهشگر ادبی به گفتگو نشستیم. امینی با تاکید بر آموزههای مولوی برای انسان امروز، از «همدلی» بهعنوان بخشی از اندیشههای راهگشای مولوی یاد میکند و به روابط عمومی انتشارات روزبهان میگوید: «علم «نظری» دلیلِ شناختِ ناقصِ ما از عالم است، درواقع منظور از علم نظری همین علمی است که وابسته به زبان است.
توصیهای که همواره اهل عرفان و مولوی داشتند، این بود که بهطور صددرصدی، مباحث نظری، تکیهگاه ما نباشد و بهجای آن به تجربههای ملموس، محسوس و دریافتِ شهودی تکیه کنیم.»
اگر بخواهیم راجع به آموزههای مولانا برای زندگی انسانِ امروز، دنبال راهحلی باشیم ابتدا بهتر است اینطور به مسئله نگاه کنیم: امروزه، بسیاری از مجادلاتی که انسانها با آن مواجه هستند، به خاطر این است که افراد، زبانِ مشترک ندارند. حال خواه مجادلاتِ عمدهای مثل اختلافاتِ قومی، دینی و چه مجادلاتِ سادهتری مثل اختلافاتِ سلیقهای باشد؛ مانند اینکه چه چیز زیباست؟ یا چه چیز مطلوب و ارزشمند است؟ حتی اختلافهای جزئی در حد ذائقۀ غذایی!
این نداشتنِ زبان مشترک، لزوماً به این معنی نیست که همه به یک لغت حرف بزنند، بلکه به این معنی است که مُفاهمه انجام نمیشود: «ایبسا هندو و ترکِ همزبان/ ایبسا دو ترک، چون بیگانگان» درواقع به این معنی است که این زبانِ همدلی وجود ندارد و این آرزوی بزرگ و نجیبانۀ انسانی، که روزگاری انسانها بتوانند با زبانِ همدلی با هم گفتگو کنند را در مثنوی اینطور میخوانیم: «ای خدا جان را ببخشا آن مقام/ که در آن بیحرف میروید کلام»
رهایی از محدودۀ تنگِ زبان:
این موضوع که انسان بتواند فارغ از محدودۀ تنگِ زبان و لغتها، تنها بهواسطۀ فطرت و طبیعتِ مشترکش با دیگران همدلی کند، بارها در مثنوی به شیوههای گوناگون آمده است:
ازجمله در آن قصۀ مشهوری که چهار نفر پولی به دستشان میرسد و یکی از آنها پیشنهاد میدهد که انگور بخریم، دیگری ترکزبان بود و میگوید «اوزوم» بخریم و یکی هم عربزبان بوده و میگوید «عنب» بخریم. گفت رومي: «وارهید این قال و قیل را/ من نمیخواهم جز استافیل را» و بینشان دعوایی شکل گرفت. یک نفر که زبان ِ همه اینها را میدانست گفت من هر چهار چیزی را که میخواهید خواهم خرید و وقتی او با انگور برگشت، اهل دعوا دیدند مقصود یکی است و الفاظ متفاوت بوده است.
مولانا با این آموزه، تأکید میکند که ما مقصودمان در جهان یکی است و همگی به دنبال حقیقت میگردیم، اما با الفاظ مختلف. پس باید صاحبدلی بیاید و به ما بگوید که شما همگی یک حرف و مفهوم را بیان میکنید. این یکی از آموزههای منطقی، کاربردی و انسانی مولاناست و فارغ از اینکه ما حتی علاقهای به عرفان داشته باشیم یا خیر، در زندگی به کارمان میآید.
در شناختِ جهان، اصالت با تجربههای ملموس و شهودی است
علاوه بر آنچه گفتهشده، علم «نظری» دلیلِ شناختِ ناقصِ ما از عالم است، درواقع منظور از علم نظری همین علمی است که وابسته به زبان است.
توصیهای که همواره اهل عرفان و مولوی داشتند، این بود که بهطور صددرصدی، مباحث نظری، تکیهگاه ما نباشد و بهجای آن به تجربههای ملموس، محسوس و دریافتِ شهودی تکیه کنیم. درواقع میتوان گفت این تقابلِ میانِ علم نظری و تجربۀ عینی است که یکی از بنمایههای اصلی مثنوی معنوی و غزلیاتِ شمس محسوب میشود.
اهمیت این تأکید در آن است که بههرحال ما در روزگاری هستیم که مَجاز بر واقعیت غلبه کرده و ما بهجای آنکه عالم را از نزدیک مشاهده کنیم، به تصاویر، خبرها، مباحث و تحلیلها تکیه کردیم و تنها از پنجرۀ رسانه، کتاب و مطبوعات نسبت به جهان بیرونمان شناخت پیدا میکنیم.
شناخت ناقص و اختلاف در مُفاهمه:
بخش مهمی از این مرزبندی، بدفهمی و کجفهمیهایی که میان ادیان، انسانها و اقوام مختلف وجود دارد به دلیل این است که مَجاز ِ رسانه، تصویر و قابِ محدودِ دوربین، مانع از شناختِ شهودی، عینی و واقعی ما از حقیقت شدهاست.
و برای رسیدن بهنوعی شناخت ِ عینی، واقعی و از نزدیک میتوان فعالیتهای سادهای را تجربه کرد: تجربههايي چون چشیدنِ طعم یک غذا يا رفتن به یک منطقه و کشور تا با حساسیتها و آداب و عادات مردم آن کشور آشنا شویم.
پس درنهایت میتوان گفت، از این جهت آنچه ما از طریق مباحثِ رسانهای به شکلی انتزاعی درمیيابیم، چندان قابلاتکا و نزدیک به واقعیت نیست.