کاتالپسی؛ نمایشنامهای برای نادیدنیها
نمایشنامۀ کاتالِپسی در آبانماه در انتشارات روزبهان چاپ شد. این کتاب، در وبلاگ انتشارات روزبهان اینطور معرفی شدهاست: «کاتالپسی، با نُه شخصیت، داستان زندگی زن و مردی را در یک آپارتمان، محور قرار میدهد. در این داستان، پیوند بین زیست روزمره و خصوصی افراد با زیست اجتماعی و سیاسیشان به شکلی نمادین در یک آپارتمان تصویر میشود که نمادی است از یک سرزمین با ویژگیهای تاریخی و جغرافیایی خاص.
با نگاهی جزئیتر، شخصیت «کیانوش» نمایندۀ یک تیپ شخصیتی مدرن و بهاصطلاح فرهیخته است؛ اما او نسبت به اتفاقها به نوعی «بیجنبشی» مبتلاست. درواقع در مواجهه با هر امری در زیست خصوصیاش و همچنین -به شکلی استقرایی- هر امری در زیست عمومی به زیادهگویی پناه بردهاست تا رکود و بیجنبشیاش را در آن مستتر نگه دارد.»
از این رو با علی امیرریاحی، مؤلف کتاب، به گفتوگو نشستیم تا هم از مواجهۀ فردی با کرونا و تأثیر آن بر زیستِ یک مؤلف و مترجم، جویا شویم و هم جهانِ کتابِ کاتالِپسی را بیشتر بشناسیم؛ البته تا جایی که قانونِ «جدایی مؤلف از متن، پس از نگارش اثر» اجازه میدهد(!)
1_ اگر بخواهیم پیشدرآمدی برای معرفی کتابِ کاتالپسی داشتهباشیم، چه توضیحی راجعبه شیوۀ بررسی این کتاب دارید؟
راستش برای من توضیحدادن راجعبه این نمایشنامه کار سختی است، چون آنقدر به لحاظ زمانی از این کار فاصله گرفتم که حتی میتوانم بگویم نسبت به این اثر چندان احساسِ مؤلفبودن ندارم؛ درواقع بیشتر حس میکنم یک «دیگری» هستم که کتابی را خواندهاست و میخواهد راجعبه آن صحبت کند.
در ابتدا، به نظرم این خیلی مهم است که ما از چه منظری به یک اثر هنری یا یک متن نگاه میکنیم؛ درواقع، قضاوتِ ما منوط به چیست و چه توقعی از یک اثر داریم.
در مقام یک مخاطب، همواره سعی میکنم با ذهنی باز یک اثر را بخوانم یا ببینم؛ از این رو کاتالپسی یک پیشنهاد است در راستای تاریخ ادبیات نمایشی. من مقطع کارشناسیام را در رشتۀ ادبیاتنمایشی در دانشگاه تهران، گذراندهام و کارشناسیارشد همین رشته در هم از دانشکدة سینما و تئاترِ دانشگاه هنر. از این رو، نمایشنامهنویسی را به تاریخِ آن وابسته میدانم، اما داستاننویسی برایم غریزیتر است.
نمایشنامۀ کاتالپسی یک مضمون کلی دارد و از چند منظر قابلبررسی است: یکی رابطۀ انسانها با یکدیگر است که از این منظر، نمایشنامه داستانِ زوجی است که در فضاهای روشنفکری و طبقۀ متوسط شهری قرار دارند؛ کیانوش، از این فضای روشنفکری خودش را کنار کشیده یا طرد شدهاست و شهرزاد، تمایل دارد که داستاننویسی را جدیتر دنبال کند و جایزههایی هم دریافت کردهاست. این اولین تقابل کیانوش و شهرزاد است. تنش بین شخصیتهای داستان از همینجا شروع میشود؛ یا دستکم ما از اینجا وارد داستان میشویم. احتمالاً در داستان، گذشتهای هم وجود دارد که تأثیرش را بر شکلگیری شخصیت کیانوش گذاشته و طوری که او را منفعل کردهاست؛ طوری که عنوان نمایشنامه نیز به وضعیت او اشاره دارد.
2_ به نظر میرسد ساختار این اثر، آن چارچوبهای سنتی نمایشنامه را ندارد. درواقع در این کتاب، یک سِیرِ خطی آشکار یا سلسلهاتفاقها را نمیبینیم. این موضوع مهم را چهطور ارزیابی میکنید؟
شاید به نظر بیاید که نمایشنامه صحنههای نیمهمستقلی دارد یا شخصیتهایش را در وضعیتهای مختلف و نهچندان مرتبط نشان میدهد، اما این وضعیتهای مختلف با یک اتفاق بیرونی به هم متصل میشوند؛ با همان چیزی که در کانال کولر اتفاق میافتد. دیوارها تا پیش از آن، فضای امنی ایجاد کردهبودند و بخشی از حریم خصوصی را تعریف میکردند، اما ناگهان با احساس حضور یک بیگانه پشت دیوارها، فضای خانه ناامن میشود؛ بیگانهای که نمایشنامه جوابِ روشن و قطعی به آن حضور نمیدهد و فقط تهدیدش را متوجۀ آنها میکند. آن بیگانه هر چه باشد، بر زندگی ساکنان ساختمان تأثیر میگذارد.
این نمایشنامه در ظاهر یا در یک لایه، به مسئلهها و دغدغهها در روابط طبقۀ متوسط میپردازد، اما به این سطح هم محدود نمیماند. درواقع، شاید بتوان نوعی نگاه اجتماعی به این نمایشنامه داشت؛ یعنی آن چه بیرون از فضای خانه اتفاق میافتد و بر جریان زندگی درون این دیوارها سایه افکندهاست؛ گویی «چیزی شبیه به موریانه» به جان دیوارهایی افتاده که قرار است آن مرز بین درون و بیرون را از هم مشخص کند. شاید از این لحاظ، بتوان به یک خوانش یا تعبیر اجتماعی از نمایشنامه رسید. درواقع خط پیونددهندۀ این ماجراها آن اتفاق بیرونی است که میان بخشهای مختلفِ نمایشنامه ارتباط ایجاد میکند؛ شاید این همان چیزی است که بر اتفاق بیرونی، تأکید دارد؛ به بیان دیگر، نمایشنامه اتفاقاً راجعبه آن موضوعی است که دیده نمیشود یا از آن صحبت نمیشود، ولی این همان چیزی است که میتواند تکههای نمایشنامه را به هم پیوند دهد.
شاید معتقد باشیم که نمایشنامه باید حتماً یک داستان را روایت کند یا یک موقعیتِ صرف را نشان دهد و داستانی نگوید. همۀ این تعریفها، شدنی است و نمیتوان گفت اشتباه است یا نباید باشد. اما به نظر من، کاتالپسی پیشنهادی است به وضعیت موجود؛ چه نسبت به مسیر نمایشنامهنویسی، چه نسبت به وضعیت اجتماعی موجود، به این معنی که واکنش آدمها نسبت به موقعیتهای خطر بیرون دیوارها چیست.
3_سال گذشته، از این نمایشنامه تئاتری روی صحنه رفت که تفاوتهایی با این اثر داشت. تا چه میزان به حقِ برداشتِ آزاد اثر یا اقتباس از آن قائلید؟ امکانِ برداشتهای متفاوت را از قابلیتهای آن میدانید؟
بله. سال پیش، این نمایشنامه به کارگردانی آقای «وحید نفر» اجرا شد و تفاوتهایی با متن داشت که خب طبیعی است. تفاوتهای نمایش با متن بیشتر به خوانش ایشان و تیم محترم و حرفهایشان ارتباط داشت. اینکه بخشهایی را به نمایشنامه اضافه یا کم کردهبودند، معنیهای متفاوتی را ایجاد کردهبود که بسیار برای من جذاب بود؛ چراکه این موضوع نشان میداد میتوان از نمایشنامه خوانشهای گوناگونی داشت. درواقع وقتی اثری را بتوان به شکلهای مختلفی اجرایش کرد، داستان در آن قطعیت ندارد و این مجالی برای خلاقیتِ کارگردان و تیم ِ اجرایی ایجاد میکند. فکر کنم – و امیدوارم- کاتالپسی از آن متنهایی باشد که بشود از منظرهای مختلف به آن پرداخت و اجرا کرد. به همین خاطر، تاکید دارم که در بررسی هر اثری، مهم است که از چه منظر به آن مینگریم و با چه توقعی آن را بررسی میکنیم. امیدوارم که اتفاقهای خوبی برای این نمایشنامه رخ دهد و اجراهای مختلفی از آن ببینیم چراکه معتقدم که در هر اجرا، من هم چیزهای جدیدی یاد خواهمگرفت.
3_ اگر بخواهیم کمی از فضای کتاب فاصله بگیریم و فضای واقعی زندگی را تحلیل کنیم – که بیشباهت به کتاب هم نیست- باید گفت امروزه نمیتوانیم از تأثیر کرونا در زندگیمان، چشمپوشی کنیم. برای تعمق در این امر، فکر میکنید در زیستِ بینفردی شما در مقام یک مؤلف، مترجم یا فردی پیگیر هنرهای نمایشی، چه تغییراتِ ماهوی ایجاد شدهاست؟
حقیقیت این است که این دوران برای من و سبک زندگیام تفاوتهای چندان بزرگی ایجاد نکردهاست؛ دستکم میتوان گفت تفاوت صفر تا صدی نداشتهاست. پیش از دورانِ کرونا هم اغلب در خانه کار میکردم و با بیرون از خانه تماس ِچندانی نداشتم.
شاید پس از دورانِ کرونا، تا حدی خانهنشینی دوروبریهایم بر زندگی من هم تأثیر گذاشتهباشد و این مسئله، خانهنشینی من را هم تشدید کردهباشد، اما آنقدر نیست که بگویم تفاوتِ چشمگیری بهوجود آمدهاست.
اگر بخواهیم کمی تحلیلیتر بررسی کنیم، باید بگوییم که متأسفانه کرونا به برخی فعالیتها آسیبهای زیادی وارد کردهاست؛ مانند تئاتر.
اما پیش از این هم ما دورههایی را در کشور تجربه کردیم که تئاتر نمیتوانست چندان پویا باشد؛ درواقع در آن دوران، گروههای تئاتر اغلب منزوی بودند، کارها مجوز نمیگرفتند یا فضای سیاسی طوری بود که در میان اهالی تئاتر چندان رغبتی برای فعالیت دیده نمیشد؛ یعنی برعکس چیزی که در چند سال گذشته تجربه کردیم.
شاید الآن هم بتوانیم مانند آن سالها دانش تئاتری خود را تقویت کنیم؛ یعنی میتوانیم روی تئوریها و نمایشنامهها کار کنیم و دانش خود را از این لحاظ تقویت کنیم. شاید هم در این میان، به خلقِ یک مدیوم یا فُرمِ جدید برسیم؛ مانند گروههایی که به شکل تصویری، کارِ تئاتر میکنند، هر چند که خروجی کار آنها کمی از تعریفِ تئاتر فاصله میگیرد یا به چیزی تبدیل میشود که دیگر بهراحتی نمیشود آن را تئاتر نامید.
هرچند این دورهها روی سالنهای تئاتر تأثیرهایی میگذارند و مسیر پاگرفتن کمپانیهای تئاتر را کُند میکنند، اما مطمئنم تئاتر را زمین نمیزنند. چراکه اگر قرار بود تئاتر حذف شود، با وجودِ سریالهای تلویزیونی و صنعتِ سینما باید پیش از اینها، این اتفاق میافتاد. در هر حال شاید این دوره از آندورههایی است که افراد باید به شکل فردی سعی کنند خودشان را تقویت کنند.
در سالِ گذشته، هر شب حدود صد اجرا در تهران روی صحنه میرفت، البته نمیخواهم بگویم کمیت با کیفیت رابطهای عکس دارد، اما دستکم میتوانم بگویم با توجه به نمایشهایی که دیدم، میانگین کیفیتِ کارها پایین آمدهبود و به نظر میرسید تمرکز، بیشتر روی کمیت است تا کیفیت. از این رو، شاید با این فرصت مطالعاتی و تقویت پشتوانۀ تئوریکمان، بعد از این دورانِ کرونازده، اتفاقهای خوبی روی صحنهها بیفتد، دستکم این نیمۀ پر لیوان است!